اولین حسودی
روز شنبه وقتی رفتم خونه مامانم اینا دیدم رویا (همسایه مون و دوستم) اونجاست. تعجب کردم، گفتم تو اینجا چیکار میکنی؟ گفت که اومده بره سونوگرافی. بعد از اینکه ناهار خوردیم بهم گفت نیم ساعت دخترش (احیا) رو نگه دارم تا بره و برگرده. چشمتون روز بد نبینه وقتی احیا رو بغل کردم که بهش شیر بدم،امیرعلی که خوابیده بود روی تخت و کنار من بود شروع کرد با پاهاش لگد زدن به من، من فکر کردم که داره بازی میکنه ولی وقتی که احیا گریه کرد و من بغلش کردم، نمیدونید چیکار می کرد، اینقدر تقلا کرد که من بغلش کنم و داشت گریه میکرد. منم احیا رو دادم به لیلا خواهرم و امیرعلی رو بغل کردم، وقتی خودش رو توی بغل من دید همچین فاتحانه به بقیه نگاه کرد که یعنی من موفق شدم. د...
نویسنده :
مامان امیرعلی
12:14
وقتی امیرعلی فوتبالیست می شود
مرخصی شش ماهه هم به پایان رسید
٥ تیرماه ، مرخصی من تموم شد و برگشتم سرکار. توی این چندساعتی که سرکار هستم حس غریب و عجیبی دارم. یه وقتایی دلم برای امیرعلی میسوزه. با خودم فکر میکنم آخه این بچه چه گناهی داره که باید ساعت ٧ صبح از خواب ناز بیدار بشه و توی دود و دم مسیر از منزل تا خونه مامانم اینا رو طی کنه؟! با خودم میگم بشینم توی خونه و سرکار نرم. اما اگه سرکار نرم چند سال دیگه چطوری میتونم از پس خواسته های ریز و درشت امیرعلی خان بربیام؟ یه عکسشم قاب کردم گذاشتم روی میزم و تا دلم تنگ میشه بهش نگاه میکنم و روحیه میگیرم. الان دو سه روزه که تا منو می بینه صدای موتور درمیاره و دستاش رو میاره بالا و میخواد که فقط توی بغل من باشه. وقتی هم که از اداره میرم خونه ،توی بغل هر...
نویسنده :
مامان امیرعلی
12:10